[ پنجاه سال ] | ||
|
تو شهر خیالیمون
گلای شقایقی که هیچ وقت پر پر نمی شن آسمونه اغراق انگیر، آبی بوی خاک خیس خورده صدای چشمه سامایا دستمو از زیر خاک می کشم بیرون جیغ می زنم بدون اینکه صدای چشمه رو بشنویم می دوام فرار می کنم سامایا پاک تر از اون بودی که بیای پیش من کنار شقایقهام رویاهام سامایا پشت سرت قاصدک فوت کردم سپردمت به خدا و سرمو زیر خاک بردم دور از صدای چشمه سامایا
|
:ARCHIVE
absurd |