[ پنجاه سال ]

 [ پنجاه سال ]

 
 



Monday, June 27, 2005  

[ اين پست پاك شد ]

Posted by: yas. @ 3:55 AM  

مار ماهی ها مردند
-
از چراغ هایی که نورشان خیلی توی چشم می زند می ترسم
-
آدم ها ، نگاهشان را پایین می اندازند
شاید اگر بیشتر بهشان زل بزنید حوصله یشان سر برود و بروند

Posted by: yas. @ 12:01 AM

Thursday, June 23, 2005  

دارن تعقیبمون می کنن
باید فرار کنیم
می شنوی چی می گم ؟

Posted by: yas. @ 9:06 AM

Tuesday, June 21, 2005  

دخترک سیاهپوش چکمه قهوه ای
طرف در می رود
هفت تیرش را بیرون می کشد و گلوله ای نثار پیشانیش می کند
و بدون آنکه پول مشروبی که خورده بود را بدهد
می میرد

Posted by: yas. @ 10:34 PM  

اول سمت راست را نگاه کن
بعد سمت چپ را
باید اولین قدم مرگ را هم ، طبق قانون بگذاری
وگرنه اشتباه می میری
نصف تنت جا می ماند

Posted by: yas. @ 10:13 AM

Monday, June 20, 2005  

بعضی وقتها ، بعضی شبها ، دلم برایت تنگ می شود .خیلی

Posted by: yas. @ 8:45 AM

Friday, June 17, 2005  

بالهایم را دزدیدند
بالهایم را دزدیدند

Posted by: yas. @ 4:37 AM

Wednesday, June 15, 2005  

حتی اثر دستهایمان روی آینه ی اتاقم را هم پاک کردم
همه چیز به ظاهر عادیست
همه چیز طبق قانون خود چیده شده
من از درون اشک می ریزم
از درون خرد می شوم
از درون می میرم
و شما، گاهی به من بگویید که اتاقم را جمع کنم
یا آینه ی خاک گرفته ام را تمیز کنم

Posted by: yas. @ 9:36 AM

Saturday, June 11, 2005  

به یاد موشک هایی که با دفتر های ریاضیمان درست می کردیم
پرواز می کنیم
کجا ؟

Posted by: yas. @ 9:14 AM

Thursday, June 09, 2005  

شاید روزی همه ی گلهای دنیا خشک شدند
از اشک های تو ، که آن بالا ها نشسته ای
و موجوداتی که ساخته ای را می بینی
که مثله خوره به جون آن تکه نَفَسی که به آنها داده ای افتاده اند

Posted by: yas. @ 1:04 AM

Tuesday, June 07, 2005  

Image hosted by TinyPic.com

Posted by: yas. @ 4:02 AM

Monday, June 06, 2005  

در کوچه باد نمی وزید
هوا هم بارانی نبود
پاییز هم نبود
شب هم نبود
سیگار و موهای ژولیده هم در کار نبود
ولی دخترت بدبخته 14 ساله ی ما ، طبق عادت همیشگیش در داستان های زیبای وبلاگ های زیبا
بی هدف در کوچه و خیابان راه افتاده
بلکه نویسنده ای ، کارگردانی چیزی او را ببیند
گریه ای بر صورتش بیندازد
و سوژه ی صورتیه پستش را سر دخترک سوار کند

Posted by: yas. @ 6:56 AM  

در همان لحظه
شیطان شمشیرش را کشید و سرم را برید
من باختم
و خونم پیشکش جنین هایی شد که آن پایین ، به دنیا می آمدند

Posted by: yas. @ 1:34 AM

Saturday, June 04, 2005  

دخترک می خواست زیبا ترین شعر دنیا را بنویسد
چشمانش را بست ، سرش را بین دستانش فشار داد
به دنیا فکر کرد
به خودش فکر کرد
می خواست زیبا ترین شعرش را بنویسد
وقتی او را پیدا کردند ، فریاد می زد و صداهای عجیبی بلغور می کرد
وقتی او را خاک کردند هم ، از قبرش صداهای عجیب غریبی می آمد
انقدر عجیب که هیچ کس ، نزدیکش نشد
و شعرش را نشنید

Posted by: yas. @ 12:37 AM

Thursday, June 02, 2005  

هیچی

Posted by: yas. @ 4:05 AM

Wednesday, June 01, 2005  

خوش بحال ماه های شب چهارده
یا شب پانزده
و خوش بحال ماه سی ام اسفند
ماه شب چند می شود ؟

Posted by: yas. @ 9:09 AM
 



links:

absurd
malasema
4004bc
benahayat
daydad

blind
sanaz
funk
anti-ideal
maktoob
zehne solb
Shahrzad
unbelievable
xak
minimal



Free Hit Counters
Free Hit Counters