[ پنجاه سال ]

 [ پنجاه سال ]

 
 



Saturday, April 30, 2005  

وقتی چشمهایت را می بندی، مرا نمی بینی
زشتیم، کثیفیم، نفس هایم را نمی بینی
در عوض رویاهای خودت
زیباست

Posted by: yas. @ 9:36 AM

Thursday, April 28, 2005  

ماشاللا تفمم حلال

Posted by: yas. @ 11:00 AM

Wednesday, April 27, 2005  

سوراخی درمغزم هست
که شما ندارید
و من از درون آن دنیایتان را نگاه می کنم
. و چشم های خودم را

Posted by: yas. @ 4:30 AM

Monday, April 25, 2005  

زندگی این است که
تو را در مقابلم قرار دهند، و من به جای پرستشت، موهای سفیدت را بشمارم
مثله وقتی که زندگی را در مقابلم قرار دهند، و من برای تو داستان بنویسم

Posted by: yas. @ 11:16 PM  

می جنگیم، برای میهنمان، برای عقایدمان، برای دوست دخترمان
برای تحمیل کردن
برای تحمیل شدن

Posted by: yas. @ 11:42 AM  

چاله بکن
چاله ی بزرگ. رو قله ی کوه .نوکه نوکش، که همیشه غیر قابله دیدنه
می تونی کله عمدتو بذاری روش، و عشقتو، تا وقتی به نوکه قللت رسیدی، بیفتی پایین . پایین تر از جایی که قبلشم بودی
مثل من

Posted by: yas. @ 11:31 AM

Saturday, April 23, 2005  

اول
آسیاب بادی می چرخد
کودک با عروسکش بازی می کند . می رقصد و می چرخد و می خندد
دوم
باد می آید . داغی را از خاک های کویر بلند می کند و به صورت کودک می کوبد
کودک گریه می کند . و آسیاب با سرعت بیشتری می چرخد
سوم
باد شدید تر می شود. سرعت اسیاب سرسام آور شده . کودک در باد معلق است
چهارم
بدن کودک لا به لای پره های آسیاب له شده . باد با هو هوی ضعیف خاموش می شود
پنجم
عروسک زیر خاک مدفون شده و پاپیون قرمز رنگ موهایش از سطح کویر قابل شناسایی است
آسیاب سکوت کرده . نمی چرخد

Posted by: yas. @ 10:37 AM

Friday, April 22, 2005  

می دونستین ؟ من 15 سالمه

Posted by: yas. @ 5:31 AM

Thursday, April 21, 2005  

کاکتوس هایم زیادی آب خوردند . نتوانستند با ذات اکتسابیه خود مبارزه کنند . کپک زدند . مردند

Posted by: yas. @ 7:45 AM  

کاکتوس هایم زیادی آب خوردند . نتوانستند با ذات اکتسابیه خود مبارزه کنند . کپک زدند . مردند

Posted by: yas. @ 7:45 AM

Wednesday, April 20, 2005  

یادگاری ... خداحافظی

Posted by: yas. @ 7:32 AM

Saturday, April 16, 2005  

اشک دخترک لغزید
...جویباری راه افتاد، و دریایی، و اقیانوسی
که نه دخترک در آن غرق شد، نه مَرد
...چون آنها، قبلا، مرده بودند

Posted by: yas. @ 9:26 AM  

دختر، کلیشه بباف
اینجا حراج احساس است
احساسات دست دوم

Posted by: yas. @ 4:33 AM

Thursday, April 14, 2005  

ابر ها ، ببارین
شاید روی من کم شه
.بخوابم

Posted by: yas. @ 12:00 AM

Wednesday, April 13, 2005  

این پنجاه سال بالای وبلاگه رو سلکت کنین، خوشگل می شه ، حال ببرین

Posted by: yas. @ 6:42 AM  

حلقه ها شل شده اند
داغ شده اند، نور خورشید است
که می سوزاندشان
بوی خوب می آید
بهار شده ؟
پس دسته گل من کجاست ؟
آینه ها هم
... من
فقط چمدان لباسهای پشمی ام را زیر برف مدفون کردم
کم بود ؟
آینه های شهر را چه کسی شکسنه؟

Posted by: yas. @ 4:45 AM

Saturday, April 09, 2005  

صدای نفس هاشو می شنیدم
سکوت بود، سکون بود
صدای قلبشو می شنیدم
با قلب من ضد ضرب می زد
کوه ها ریحتند
از بوم بوم قلبش
صدای سنگ ها اضافه شد
و تریلی ها و ماشین های شهر داری
و فریاد مهندس ها برای بازسازی غار ما
و جاده ی خودشان، آدم های لعنتی
اون مجبور شد صدای قلبشو کم کنه
تا کوه ها دیگه ریزش نکنن
و من به مهندس ها و آدم ها و رانندی های تریلی فحش بدم

Posted by: yas. @ 7:45 AM

Friday, April 08, 2005  

یکی یکی از روی پله ها می پره
می رسه اون پایین . کنار هزار تا جسد تیکه پاره ی آدم ها
یه آدم دیگه اون بالا چشماشو می بنده
و می پره، از بالای پله ها ، همشون ، از بلند ترین نقطه
و جسد قرمز رنگش که تو اصطکاک با هوا سوخته
با صدای "تلپ" روی کپه ی کنار دست اون آدمه می افته
که دهنش از ابهت جهان باز مونده

Posted by: yas. @ 2:42 AM

Tuesday, April 05, 2005  

ماه آروم در خونه رو می بنده. هوای گرم خونه به صورتش احساس خوبی می ده. کاپشن برفیشو در میاره و خودشو رو کاناپه ی کنار شومینه پهن می کنه
*
ساعت 8/5 ه. بلند می شه و لیوان بزرگشو پر می کنه از چایی . طبق عادت همیشگیش کانالای تلویزیون رو عوض می کنه، بدون اینکه توجهی به برنامه ها داشته باشه .
عوض کردن کانالا تموم می شه و اون به لیوان چاییش خیره می شه
*
... الو؟ -ماه؟خودتی؟ -سلام عزیزم-
*
کاپشنش خیس شده . برفا رو از روش نتکونده بود . می پوشتش و از خونه بیرون میره . چند تا خیابون فاصلس . حتما تو یک ساعت و خورده یی که مونده به موقع می رسه ... از دکه ی سر خیابون یه بسته سیگار طعم دار می خره
*
ببخشید چند دقیقه دیر رسیدم، فک کنم سر خریدن همین، یه خورده معطل شدم
خورشید سرشو تکون می ده ... یعنی مشکلی نیست . و کتابی رو از کیفش در میاره .این همون کتابس که بهت کفتم. من عاشق فصل دو شم ... اما دهشم قشنگه، تو خوشت میاد
ماه تشکر می کنه
برف ها کف خیابونرو گل کردن. راه رفتن کمی سخت شده . ماه سیگار بعدی رو روشن می کنه
*
خورشید: مرسی اومدی ... فک نمی کردم بیای ... خیلی غیر منتظره بود
ماه : نمی دونم عزیزم ... میای بریم؟
*
خورشید با یه حرکت سریع لبای ماه رو می بوسه
جیغ زنان با سمت ماشینش می دوئه .شات گانش رو از تو داشبورد بر می داره ...
ماه یه پک عمیق به سیگارش می زه، چشماشو می بنده و دودشو بیرون می ده
تو صورت ماه شلیک می کنه . خورشید هنوز جیغ می زنه
*
کتاب چند قدم اونور تر افتاده ،فصل دو و ده رو باز می کنه .. ورق هاشو می کنه، و کتاب رو باز روی بدن خون آلود ماه می اندازه
از دکه ی سر خیابون یه بسته سیگار طعم دار می خره و از مرد سیگار فروش آدرس تزدیک ترین فاحشه خونه رو می پرسه ...و ادامه می ده
*
...

Posted by: yas. @ 8:04 AM

Sunday, April 03, 2005  

حساسيت بهاره ي مهربان و عزيز
به جمع دوستانه ي من خوش آمدي
با تقديم احترامات
ياسمن
(آآآآآآآييي.... پوف)

Posted by: yas. @ 1:17 AM
 



links:

absurd
malasema
4004bc
benahayat
daydad

blind
sanaz
funk
anti-ideal
maktoob
zehne solb
Shahrzad
unbelievable
xak
minimal



Free Hit Counters
Free Hit Counters