[ پنجاه سال ] | ||
|
باد صدام می زنه هو هو هو باد موهام رو به هم می ریزه دستام سرد می شه دماغم یخ می کنه می خندم باد تو گوشم می گه هو هو هو می ترسم و می خندم باد پاهای منو جدا می کنه ،و منو رو زمین می لغزونه موهامو بهم می ریزه تو گوشم می گه هو هو هو ، یعنی بخند بخند باد به سرعت منو دور می کنه خونه ها از جلو چشمم رد می شن، آبشار ها و ماشینها من در اختیاد بادم هو هو هو من قهقهه می زنم ...
آدما توهم گوریده شدن کاموا های قرمز و آبی پشت شیشه ی مغازه هاشون برق می زنه شعاع های سیاه نور رو میبینی که به هم برخورد می کنن و از هم بازتاب می شن ؟ پسرکه من چشاتو باز کن. ببین یه وقت خفه نشی پسرکه من . چشاتو باز کن. حداقل خفه شدنه خودتو ببینی پسرکه من چشماتو باز کن. بذار التماستو از چشمت بخونه خدا پسرکه من. چشماتو باز کن... خواهش می کنم یه دست سرد و یخ کرده و مرده و فاسد و پلاسیده و کثیف و یخ کرده به پاهام چنگ زده حداقل چشاتو باز کن که اونو ببینی... باشه ؟
اشک هاش رو رو صورتم نقاشی کرد اشک هام رنگ ها رو تو هم مالید رفتی. نیستی
من حرکت می کنم، اجزای جهان بهم نزدیک می شن، ازم عبور می کنن، از محدوده ی دیدم خارج می شن - رستاخیز است. بلند شوید تو چمدون هاتون چه چیزی حمل کردین؟ عشق؟
برف برف برف برف برف برف برف برف برف برف برف برف برف برف برف برف برف برف برف برف برف برف برف برف برف برف برف برف برف برف برف برف برف برف برف برف برف برف برف برف برف برف برف برف برف برف برف برف برف برف برف برف برف برف برف برف برف برف برف
|
:ARCHIVE
absurd |