[ پنجاه سال ]

 [ پنجاه سال ]

 
 



Sunday, July 31, 2005  

Posted by: yas. @ 1:53 PM  

پاهامونو می کوبیم زمین ، بنگ بنگ بنگ
عرق سگی سکر می خوریم ، می ریزه رو لباسامون ، می خندیم ، نعره می زنیم ، پاهامون می گن بنگ بنگ بنگ
اون طرف تر دو تاشون افتادن رو هم ، دختره باکره بود تا یکی دو دقیقه پیش ، مهم نیست ، بنگ بنگ بنگ
چیزی نمی فهمیم ، هنوز انگار می خندیم . فکر می کنم فکم هنوز درد می کنه . اون روز خیلی خندیدیم ، نیس؟ یادمه آخراش بود ، که می دیدم صورت هاشون خیلی رفته تو هم ، خنده هاشون خشن شده بودو کثیف ، هنوز نعره می زدن ، صدای پاهاشون میومد بنگ بنگ بنگ ، بعد تموم شد
بنگ بنگ بنگ ، صداش خشن بود ، خیلی خشن بود ، مثل صورته من و اون دوتایی که اون گوشه رو هم افتاره بودم و لباس های اون و نعره های اون شده بود
می گفتم ، که بنگ بنگش خشن بود . چیزی نفهمیدیم
نا فرداش دیدیم جنازت یخ کرده بود ، به خونای خشک شده ، با 3 تا گلوله ی خالی شده تو صورتت
کی کشتت ؟

Posted by: yas. @ 1:12 PM

Friday, July 29, 2005  

شاید به یه جمع بندیه کوچیک نیاز دارم . سرعت تایپم نسبت به چند سالی که گذشته بیشتر شده و لذته نهفته ای رو درست می کنه . هیچ چیز اتفاقی نبوده ، هیچ کدوم از این رابطه ها و لحظه ها واشتباه ها اتفاقی نبوده، یا شاید هم بوده اما من نمی تونم بهشون فکر کنم ، چون من این لحظه اینجا نشستم و دارم تایپ می کنم ، و می دونم اگه حتی یکی از کوچکتین اشتباه ها هم توی این چند سال نبود الان می تونست متن من رو عوض کنه و شاید باعث شه که نوشته نشه یا هر چیز دیگه یی ،و من فقط به این هایی که الان وجود دارن احترام می ذارم و نمی خوام دلیلی برای عوض شدنشون پیدا بشه
اینجا دلم یه عکس یادگاری می خواد با بزرگ ترین آدم های زندگیم . ولی تو آرشیوم ندارم ، جاشو خالی می ذارم
**
من وقتی روشنفکر می شم زمان رو نفی می کنم ، ولی می تونم اعتراف کنم که عاشق همین روز ها و گذر ها و چیز هایی ام که خودمون ساختیم
پ.ن: تولدش مبارک ، پنجاه

Posted by: yas. @ 2:02 PM

Thursday, July 28, 2005  

دو تا خط موازی هیچ وقت همدیگرو قطع نمی کنن
انقدر به هم نزدیک می شن تا تبدیل به هم می شن
می ترسم

Posted by: yas. @ 9:09 AM

Wednesday, July 27, 2005  

آبش چقدر سرده ، دستام یخ کرد
بعضی خونا انگار چسپنده ترن ، هاه ، آبش زیادی سرده
چند رو ز پیشیه بهتر بود ، خوش طعم تر بود ، آخه دختره زیادی پاک بود
پوکر بازی می کردیم دیشب ،آس پیک و دوس دارم
آه این آبه خیلی سرده ، چرا پاک نمی شن این لعنتی ها
سیگارم نم کشید
پاک نمی شه ، این خونش پاک نمی شه
پاک نمی شه
آس پیک تو دستمه

Posted by: yas. @ 3:55 AM

Monday, July 25, 2005  

روز های اول بود ، یکی از بچه ها غایب شد . تا آخر اون روز چشمم به نیمکت خالیش بود ، و بغل دستیش ، فکر می کردم اگه بغل دستیه من غایب باشه هیچ وقت کیفمو نمی ذارم جایی که اون می ذاشته
چند روز گذشت ، فهمیدم غایب شدن کار عجیبی نیست ، حتی خودم هم چند بار غایب شدم ... و فرداش هم از بغل دستیم نپرسیدم که کیفتو جایی که من می شستم گذاشنی یا نه
یه مدت بعد ، یکی از بچه ها رفت و دیگه نیومد
گریه کردم ، خیلی براش گریه کردم ، اما اونم بعده یه مدت عادی شد
عادی شد ، دیگه نیمکت خالیشو نگاه نمی کردم ،وقتی گرگم به هوا بازی کردن روی نیمکتشم می پریدم و گریم نمی گرفت
عادی شد ... بعد ... همه یکی یکی رفتن
رفتن و بر نگشتن ... من هم گریه نکردم
الان اینجا منم ، کلی نیمکت ... که راستشو بخواین ، یادم نیست کدوم یکی از اونا رو کودوم نیمکت می شستن
از گرگم به هوا و جا عوض کردن خسته شدم این روزا
بغضم گرفته
رو نیمکت خودم ، نیمکت اولیه ی خودم می شینم
و آروم آروم گریه می کنم

Posted by: yas. @ 12:14 PM  

آب بالا می آید
خانه ها ، ماشین ها ، آدم ها ، و جیغ هایشان را در خود حل می کند
و فرو می نشیند
...آرام ... آرام

Posted by: yas. @ 11:43 AM

Sunday, July 24, 2005  

فریاد می زنند ، صورت هایشاند سرخ می شود ، دندانهای زردشان پیدا می شود ، چشم هایشان باریک می شود
فریاد می زنند و مرا بیرون می کنند از خاکشان
...تنها می شوم
تنها می شوم ، وحشی می شوم
موهایم را می سوزانم
فید آوت می شوم
...بر می گردم و می بینم آنها را ، فریاد می زنند ، دندانهای زردشان پیدا می شود
قهقهه می زنم
و قهقهه ام میان فریاد هایشان گم می شود

Posted by: yas. @ 12:57 AM

Saturday, July 23, 2005  

اینجا
خالی
است

Posted by: yas. @ 7:08 AM

Friday, July 22, 2005  

ولی
فاصله ی ما خیلی است
خیلی بیشتر از نزدیکی هم آغوشی هایمان
-
مشکل از من است که همه چیز را مقایسه می کنم
-
مقایسه می کنم و از مقایسه کردنم لذت می برم
چون تو بهتری
-
هوم ؟
-
!!! پاک شد

Posted by: yas. @ 3:04 PM  

صداش قشنگه . می گه صداش قشنگه . نوش . خورشید صاف میخوره تو چشمم ، کلافم کرده . اون پرده رو بکش ، آها مرسی ، می دونی چند بار گفتم ، صداش قشنگه ، ببین هوا گرم شده ، پرده رو کشیدی؟ می خوام مستقیم بری ، جلوتو می بینی ؟ چی هس ؟ نوش . مستقیم برو . گاز بدی . گاز بده حوصلم خیلی سر رفته . نوش . چشمام داره تغییر رنگ می ده ، نگاه کن ، لا مصب یه دقه اون فرمونو ول کن ، داره تغییر رنگ می ده . پرده هامون کهنه شد ، یه دست پرده هعم باید بخری ، گاز بده کثافت گاز بده ، داری حال منو به هم می زنی با این رانندگیت . می دونی ؟ صداش قشنگه
آه

Posted by: yas. @ 4:56 AM

Thursday, July 21, 2005  

راه ها پیچ می خورند
و پیچ می خورند و پیچ می خورند
بعد گره می خورند و گره هایشان کور می شود
کوریشان می زند به چشم من
بعد بیشتر پیچ می خورند و من حالت تهوع می گیرم
یکهو همه چیز بالا می آید
از دهانم می ریزد بیرون
گند می زند به همه چیز
مثل پیچ و واپیچ راه ها

Posted by: yas. @ 12:11 PM

Wednesday, July 20, 2005  

دیشب یکی دیگه از اون داستانهاتو از زیر خاکستر سیگارام پیدا کردم
جالب بود ، حیف که خودت هیچ وقت نیستی
تا شاید چشم های منو موقعی که رو اون نوشته ها حرکت می کنه ببینی
آلبرتو ، خیلی خوابم میاد
می خوام تا ابد بخوابم
اجازه هست ؟

Posted by: yas. @ 4:00 AM

Tuesday, July 19, 2005  

هوی ، خدا ، خداهه
تو الان ناراحتی ؟ ها ؟ تو خیلی ناراحتی ؟
خدا هه ؟ تو زنده یی ؟ آره ؟ زنده یی یا مرده ؟
اگه زندیی و اینا رو می خونی ، ببین ، خیلی کثافتی
خیلی کس کشی خداهه ، فقط کثافتا می تونن با این همه کثافت زندگی کنن ، فقط کثافتا می تونن
خداهه ؟ کثافتی ؟ ها ؟ خیلی کثافتی که وجود داری ، خیلی کثافتی که نمردی
می دونی ؟
یه روزی به جنازت ایمان میارم
-
سرمو بلند می کنم
می گم ببین
این همه آدم هستن ، اما فقط تویی که نیستی
این همه آدم هست می می خوان که باشن ، ولی نیستن
تو ولی هیچی نمی بینی ، نشستی اونجا ... کوچولویه عزیز من
و نیستی
هستی ولی نیستی
-

Posted by: yas. @ 3:50 AM  

بچه ی من هم دیوانه شده
تمام پول هایش را تخم مرغ شانسی می خرد
شکلات هایش را توی سطل جلوی بقالی خالی می کند
قوطیه پلاستیکی و جایزه اش را - بدون اینکه باز کند - زیر بالشتش قایم می کند
با کاغذ آلمینیومی یش هم توپ درست می کند
بعد می شیند ساعت ها با توپش بازی می کند

Posted by: yas. @ 2:38 AM

Saturday, July 16, 2005  

فقط برای چند دقیقه دستانت را قرض می خواهم
تو قوی هستی
خیلی قوی هستی
دستانت را روی گردنم بگذار
و فشار بده

Posted by: yas. @ 9:57 AM  

هوا گرم شده ، هوا زیادی گرم شده ، قارچ ها اینور و آنور می رویند وتکثیر می کنند ، من در خانه ام نشسته ام ، بوی ادکلن از در و دیوارم پس می زند ، بلند می شوم چایی بریزم ، بخار می شود و به هوا می رود ، هوا کمی گرم تر شده ، قیر های روی شیروانی آب شده و می چکد . سطل قرمز را از زیر ظرفشویی بر می دارم ، قارچ ها پر شده اند ، سطل را زیر سقف می ذارم که چکه میکند ، چایی ام را می خورم ، از دهانم بخار بلند می شود ، سطل قرمز پر شده ، قیر هایش را خالی میکنم جایی که کپه ای قارچ روییده ، این قارچ ها اعصابم را خورد می کنند . واقعا خورد می کنند

Posted by: yas. @ 4:56 AM

Friday, July 15, 2005  

از گذر لحظه ها می نالد
صدای ناله هایش اینجا به گوش من می رسد
و محو می شود
او همچنان می نالد
و گذرزمان ، ناله هایش را محو می کند

Posted by: yas. @ 11:27 AM  

همیشه یک استثنا وجود دارد
همیشه یک استثنا وجود دارد تا مرا عاشق کند
همیشه یک استثنا وجود دارد تا همیشه های مرا معنی دار کند
همیشه یک استثنا وجود دارد ، برای وقتهایی که وبلاگم را آپدیت می کنم
یا چشم هایم را می مالم

Posted by: yas. @ 10:56 AM

Thursday, July 14, 2005  

حاله ی محوی از آن دور ها معلوم است
به طرفم می آید
سیگار اول را تمام کرده ام ، زیر پایم خاموشش می کنم
حاله به من نزدیک تر می شود ، و صورتی که به سیاهی می زند نمایان می شود
پک اول را به سیگار بعدی می زنم
نزدیک تر شده ، دیگر نمی توان حاله نامیدش ، دستهای استخوانیش ، بدن لاغرش ، پوسته سیاهش و چشمان بی نهایت بزرگش را تشخیص می دهم
دستم موقع روشن گردن این یکی سیگار ، کمی می لرزد
حالا کاملا نزدیک است ، انقدر نزدیک که می توانم خط های صورتش ، استخوان روی گردنش ، و ذره های چشم هایش را ببینم
سراپا می لرزم
سیگارم را تقریبا گاز گرفته ام
پهلو به پهلویم رسیده ، و ، می گذرد
چشمانم را باز می کنم ، چیزی رو برویم نیست
سیگارم تمام شده ، روی زمین می اندازمش
می خواهم با پایم خاموش کنم ، که دادم هوا می رود
کفش هایم انگار گم شده اند

Posted by: yas. @ 7:53 AM

Wednesday, July 13, 2005  

ترس جلویم را می گیرد
ترس یک ضربدر قرمز روی در زده
ترس از آن ضربدر قرمز پاهایم را می لرزاند
و مرا باز می گرداند
-
به واقعیت ها چنگ می زنیم
به همه ی چیز هایی که وجود دارند
به رابطه ها چنگ می زنیم
به فکر هایمان در حلقه ی واقعیت ها چنگ می زنیم
جنسمان وجود است ، وجود نداشته ها را درک نمی کنیم
-
حتی همینها هم وجود دارند ، می بینی ؟
-
چند لحظه بعد صدای بوق ماشین پشتی ، و نور بالایی که در آینه افتاده او را به خود می آورد
بی ام و ی پشت سری راهنما کورسی می زند
جوابش را با یک راهنما ی چپ و یک راهنما ی راست پشت سر هم ، می دهد
بعد ، پای را روش گاز می گذارد و از ماشین های جلویی سبقت می گیرد

Posted by: yas. @ 3:09 AM

Tuesday, July 12, 2005  

آدم ها و ماشن ها به سرعت از کنارش رد می شوند
سرش را پایین انداخته ... و پیوسته و آرام راه می رود
بعضی ها تنه می زنند ، آدم ها با موبایل هایشان ، اخم هایشان در هم ، نگاه هایشان سنگین
ناگهان سگی از رو بررو ، پارس کنان به طرفش می آید
نزدیک تر که می شود دندان هایش و چشم های خون آلودش و پارس هایش که حالا خشن تر شده او را بر جای خود می ایستاند
خیره به سگ است که به چند متری اش رسیده
ناگهان روی بدنش می پرد
پنجول هایش را در صورتش فرو می کند
با دندانهایش ، گردنش را گاز می گیرد
ماشین ها و آدم ها ولی هنوز رد می شوند
بعضی ها شاید به سگ ، که در حال خوردن بدن اوست تنه می زنند
...موبایل در دست ، اخمهایشان در هم

Posted by: yas. @ 1:00 AM

Monday, July 11, 2005  

بی شرف ها آمدند ، چشمانش را دزدیدند و فرار کردند
من تو حیاط بودم ، صدای پاهایشان را شنیدم ، بعد صدای جیغ های ماهی قرمزه را
تا خودم را بالا رساندم دیدم تمام آبش قرمز شده
چشم هایش را هم در آورده بودند
بی شرف ها حتی نماندند سهم من را بدهند
حداقل یکیشان سهم من بود

Posted by: yas. @ 3:03 AM

Sunday, July 10, 2005  

خورشید از مغرب طلوع کرده
تو را می خواهم
لبانت را می خواهم

Posted by: yas. @ 8:25 AM

Saturday, July 09, 2005  

بالهای فرشته ها را تکه تکه کردند . درد از سرم شروع شد ، استخوانهایم را خورد ، و با اشک هایم بیرون زد
صدای جیغ هایشان هنوز در گوشم است
بارانی هم نبارید که خون هایشان را بشوید
کسی هم مرا پیدا نکرد
خونهایشان را پاک کردند
بدن هایشان را بردند ، بالهایشان را از زمین جمع کردند
تبر هایشان را هم برای من جا گذاشتند
چه کار می کردم ... هان؟
منه همیشه ترسو ، تبر هایشان را روی هم چید
حتی سعی کرد فراموششان کند ... و با آخرین قدرتی که داشت
برگشت

Posted by: yas. @ 3:31 AM  

خورشید های نقاشیشان را با سیاه می کشند. دختری یواشکی مداد های زردشان را کش می رود

Posted by: yas. @ 3:17 AM

Thursday, July 07, 2005  

.می گذرد . تا وقتی هست به او ایمان دارم
انسان همیشه می گذرد . از خوشحالی هایش ، از سختی هایش ، از زندگیش
انسان نمی تواند بماند . وجودش را از دست می دهد . انسان بودنش را از دست می دهد . ایمانش را از دست می دهد
باید بگذرد
-
همیشه ، همه ی آدم های داستان های من ، در ها را می بندند
بستن در ها یعنی رفتن
داستان تو ولی ناقص ماند
در را نبستی
و رفتی
-
می دانید
گذشتن از زندگی یعنی مرگ
نمی دان چرا
اما همیشه جنگیده ام با این گذشتن ها
با انسان بودنم
-
همه ی راه ها را یکی می بینی
اگر کمی بیشتر ویسکی بخوری
و سرعتت را بالا تر ببری
-
از این پست هم می گذرم
همه چیز راحت تر از آن است که فکر می کنم
حتی جنگ

Posted by: yas. @ 1:28 PM  

البته من زرد را
به سیاه و سفید
و خاکستری ، ترجیح می دهم

Posted by: yas. @ 3:06 AM

Wednesday, July 06, 2005  

اپیزود آخر
چی ؟
می گن نوسانات و ... البته همین چرت و پرت ها

Posted by: yas. @ 11:40 AM  

در آن رود خانه سنگی بود
سنگ در درونش حفره ای داشت
و در حفره اش ، گل هایی خشک شده

Posted by: yas. @ 9:54 AM  

صف کشیده اند پشت سر هم
آدم ها ، با قوز هایشان
بعضی ها ناخن هایشان را می جوند
بعضی ها هم کوله هایشان را زمین انداخته اند بلکه همین چند دقیقه ی آخر چاره ای به کارشان بکند
چه کسی فکر می کرد اینجا قوز هایشان را هم اندازه بگیرند؟

Posted by: yas. @ 3:47 AM  

اپیزود دوم
کوتاه کردن مو ها

Posted by: yas. @ 2:51 AM

Tuesday, July 05, 2005  

جاکش

Posted by: yas. @ 11:14 PM  

رویاهایم را می بوسم
با رویاهایم هم آغوشی می کنم
از رویاهایم باردار می شوم
نوزادی به دنیا می آوم ، با موهای کوتاه شرابی
خودم هم سر زا می روم

Posted by: yas. @ 6:20 AM  

نوسانات روحیه نویسنده بر نوشته هایش تاپیر می گذارد؟
خیر، شاید فقط پست هایی این چنین پارازیت وار بیفکند

Posted by: yas. @ 6:07 AM  

آهنگ ها به اوجشان که می رسند ، دکمه ی استاپ را می زنم ، بعد ضربدر بالای مدیا پلیر
حوصله ی تند شدن ریتم ها را ندارم
خسته نیستم
فقط جاذبه ی همه چیز کم شده
حوصله ام را سر می برد

Posted by: yas. @ 5:59 AM

Monday, July 04, 2005  

آنوقت
من
نا خواسته ، و شاید خواسته
و شاید زندگی خواسته
می روم

Posted by: yas. @ 1:09 PM  

بعد ... انسان رشد می کنه . انسان کامل می شه . انسان یاد می گیره . انسان ، انسان می شه

Posted by: yas. @ 5:52 AM  

همه چیز به سرعت به عقب بر می گردد
بعد، روی یک صحنه باقی می ماند
اولین نفس جنینی من، میان خون و دستکش و چاقو و مادرم
و پشت سر هم تکرار می شود
می گفتند اینجا جهنم است، بله ؟

Posted by: yas. @ 2:22 AM

Sunday, July 03, 2005  

این قیچیه که رو میزه منه خیلی نازه

Posted by: yas. @ 12:57 PM

Saturday, July 02, 2005  

به یاد آجر هایی می افتم که روی هم می چیدیم، تا پلکانی بسازیم
از آن بالا برویم و به قدرت برسیم
و یاد اینکه همیشه، روی آجر های آخر فکر می کردیم کسی آن بالا هاست
و پله هایمان را فوت می کند و خراب می کند
حالا چند روزیست اینجا آمده ام، پایین پایین
کنار پایین ترین آجر آن پلکان ها
و آدم ها وقتی آخر کارشان است و دلشان تاپ و توپ می کند، از پله هایی که ساختند
خنده ی موذیانه می کنم و پایین ترین آجر را از زیر برج خوشگلشان می کشم
و نگاه هایشان به دنبال آجر هایی که روی زمین ریخته، یخ می کند
امروز می دارنم قدرت چیست

Posted by: yas. @ 12:30 PM
 



links:

absurd
malasema
4004bc
benahayat
daydad

blind
sanaz
funk
anti-ideal
maktoob
zehne solb
Shahrzad
unbelievable
xak
minimal



Free Hit Counters
Free Hit Counters