[ پنجاه سال ] | ||
|
پس فعلا ( همیشه فکر می کردم دوره ی تناسخم پنجاه سالس ، همین) خدافظ
من در اتاقم گم شده ام پسر مو سیاه قاب عکس به من لبخند می زند من در اتاقم گم شده ام و انگاه هیچ کس نیست که من و اتاقم را ببیند انگار کاملا عادیست که اتاق من ترکیده و همه جا را گرفته چون همه خیلی عادی پایشان را را بین خرت و پرت هایم می گذارند تا زود تر به اتوبان ها برسند کف اتاقم سوراخ شده همین طور دیوار ها من در اتاقم گم شده ام و پسر مو سیاه قاب عکس به من لبخند می زند چرا به من لبخند می زند ؟ ( فردا گذشته ، انگار من هیچ وقت خود را روی تخت خوابم پیدا نمی کنم )
همه چیز بعضی وقت ها انقدر منظم می شن که من می ترسم از طرفی خیلی وحشیانه لذت می برم
|
:ARCHIVE
absurd |