[ پنجاه سال ]

 [ پنجاه سال ]

 
 



Friday, March 31, 2006  

ماشینو زد کنار. گفت بنزین تموم کرده گفتم حالا چی کار کنیم ؟
کاپوتو زد بالا. فقط دستاشو سیاه کرد . گفتم حالا چی کار کنیم ؟ گفت هیچی
صندلیشو خوابوند و خوابید
چند ساعت بعد چشامو باز کردم ، تاریک شده بود هوا، از پنجره فقط یه حاله ی محو دیدم
دستمو گذاشتم رو صندلیه راننده دیدم خالیه
سویچو چرخوندم ماشین روشن شد
بنزینش پر بود . موتورش درست کار می کرد نه صدای اضافی می داد نه مشکلی داشت
فقط اون بود که زده بود بیرون

Posted by: yas. @ 3:02 AM

Thursday, March 30, 2006  

خیلی سال پیش ها یه رفیقی داشتم . یه روز سرشو آورد تو خونمون ، شاشش گرفته بود . دسشویی می خواس ، من داشتم سیگار می کشیدم اومد سیگارمو قاپید ، رفت مستراح
چند روزی با هم بودیم بعد فهمیدم که سیگاراشو می شمره . بعاضی وقت ها ذوق می کرد که مثلا سیگارش زوج در اومده یا چیزی
اینطوری بود که هر کدوم از اتفاقای زندگیش یه عددی داشت . مثلا مردن بچش نه هزار و هشتصد و یازده بود یا به قول خودش بلوغش دو بود
دارم فکر می کنم که اون اندازه ی همه ی اتفاقای زندگیش سیگار کشید یا نه
-
خواسته ها وقتی دور تر می شن قابل لمس تر می شن ، خواسته های نزدیک هم انقدر لوس می شن که آدم فراموششون می کنه
مثلا من نود درصد وقتا یادم می ره که می خوام تایپ کنم
یا مثلا می خوام دستمو تکون بدم

Posted by: yas. @ 3:58 AM

Thursday, March 23, 2006  

کافیست پایتان را در یکی از عطر فروشی های کنار خیابان بگذارید
خاطره های هم خوابگی هایتان با دختر های قبلی
و نوستالوژی هایتان وقتی با بوی همیشگی مانتو هایشان را می کندد پوزخند می زند
فروشنده هم حتی ملاحضه ی حساسیت بینیتان را نمی کند
بعد از چند دقیقه با عطری که در پاکت فانتزه اش نشانده شده خارج می شوید
و تصمیم می گیرید دوست پسر جدیدی باشید

Posted by: yas. @ 10:46 AM

Tuesday, March 21, 2006  

اول که کلي طول کشيد جمشون کنم
آنجلو رفته بود بيرون
فيبي و آلفردو تو اتاق زير شيرووني قايم شده بودن
بنيکي هم معلوم نبود کجا غيبش زده و وقتي پيداش کردم تو راهرو بود
ليوانارو چيدا بودم وسط سالن
چند دقيقه اي منتظرشون شدم ولي ديدم نيومدن
به هر حال ، بنيکي کنار من نشست
آنجلو و فيبي کنار هم
آلفردو رو هم گذاشتيم مسئول ليوانا و دومينو ها
ليوانارو پر کرد و دومينو ها رو ريخت وسط
تا صبح داشتيم مي چيديمشون
آنجلو خيلي مست کرده بود اما خوب مواظب بود - انصافا يه دونشونم نريخت
بنيکي هم که مثل هميشه محشر کار مي کرد
فرياد آلفردو مارو به خودمون آورد
چشماي هممون تقريبا رو هم بود حتي کامل چيز يکه ساخته بوديمو نمي ديديم
آلفردو گفت نوشيدني ها و دومينو ها تموم شد
بنيکي آلفردو رو بغل کرد و من فيبي رو
بعد هممون
کنار دومينوي کامکل شدمون ، تا ظهر فردا خوابيديم

Posted by: yas. @ 1:02 AM

Sunday, March 19, 2006  

آخرین شب 84 را می گذرانم
همه چیز عادیست
و فقط من هستم ، که حلقه مویی دور انگشتم پیچیده ام
و به تایپ کردن این پست در آخرین شب سال فکر می کنم

Posted by: yas. @ 10:35 AM

Wednesday, March 15, 2006  

وزیرو تکون بده ، با وزیر برو فیلشو بزن
نه حالا نه ، چرا همیشه اینجور وقتا پیداش می شه ؟
نه ، اگه وزیرو تکون بدی فیلتو می زنه
خواهش می کنم ، الان نه
خوب اون موقع می تونی اسبشو بزنی ، اوناهاش
فک می کنم شاید اگه الان اینجا بود چقدر همه چیز خوب می شد
اه لعنتی . چرا یه کم عقل تو کلش نداره ؟ می تونست سربازمو بزنه
نمی دونم چرا می خوای انقدر خستم کنی
خوب خوب ، اینم جواب حماقتت ، اسبتو زدم
اه لعنتی یه لحظه ولم کن بذار اسبشو از تو زمین بکشم بیرون
ناراحت نباش سری بعد تو می تونی اسبمو بزنی . فعلا یه حرکت داری
همیشه حرف های تکراری می زنی . چرا می خوای خستم کنی ؟
حالا می تونم فیلو دو خونه تکون بدم
چند وقتی هست فکر می کنم تو مردی
تو حرکت بعدی هم می تونم ماتش کنم
اما حالا مطمئنم
اگه طبق معمول حماقت نکنه ، کارش با این حرکت تمومه
-
رفیق ، ماشه رو یه کم زود کشیدی

Posted by: yas. @ 3:09 AM

Monday, March 13, 2006  

وقتی همه ورقا رو رو میز بر گردوندیم
آس پیک دسته منه
و با جورابای پشمیه قهوه ایم چهار زانو نشستم
وقتی همون موقع صدای بوق ماشین میاد
کالفیگر میره لب پنجره و پایینو نگاه می کنه
من دلشوره می گیرم
گوشه ی آس پیکو می جوم
بعد بغض می کنم
واسه وقتی که آلبا می گه چی شد ؟
منم سعی می کنم بگم : بردم

Posted by: yas. @ 12:14 PM

Saturday, March 11, 2006  

انگار دارم تو ذره های هوا ، دنبال یه ذره ی علامت گذاری شده می گردم
رو بروم بی نهایتی از همین ذره های به ظاهر خالیه
و من چشم هامو می بینم که با کنجکاویه خاصی این ذره ها رو می گردن
انگار منتظر اینن که یه چیزی هو بیرون بزنه و بگه هی ، امشب پارتی دارم ، میای ؟
-
پاهام رو حس می کنم . وقتی خیلی ساده ایستادم ، رو دو تا پنجه
قبل از یه شیرجه تو یه وان آب داغ
می بینم که پاهام چسپیدن به زمین
بعد یهو ، آروم و بی سر صدا جدا می شن
انگار تو لحظه ی جدا شدن دارن ذره ذره ی کاشی های زیر پامو بوسه می زنن
و من بی تفاوت
تو آب می پرم
شلپ
-
بعد فکر می کنم
بی تفاوتی یه روزی کار دستم می ده
همون موقع یه قلوپ آب داغ می ره تو گلوم
وبعد تو شکمم
و من می فهمم خیلی بیشتر از اون چیزی که فکر می کردم
همه چیزو نگاه می کنم
مثلا همین الان که دنبال بوسه های زمین کف پام می گردم
میخندم
و چشمامو می بندم
چون آب داغ حسابی می سوزونتشون

Posted by: yas. @ 5:18 AM

Wednesday, March 08, 2006  

خوب مثلا
اگه الان این فایل موزیک رو دیلیت کنیم
چی می مونه برامون ؟

Posted by: yas. @ 11:39 PM

Thursday, March 02, 2006  

این هم یه نشونس
برای وقتی که آدرسو گم کردم
مثل همه ی نشونه های دیگه
مثل بوی تو

Posted by: yas. @ 3:01 AM
 



links:

absurd
malasema
4004bc
benahayat
daydad

blind
sanaz
funk
anti-ideal
maktoob
zehne solb
Shahrzad
unbelievable
xak
minimal



Free Hit Counters
Free Hit Counters