[ پنجاه سال ]

 [ پنجاه سال ]

 
 



Thursday, February 23, 2006  

فرض کن مثلا
رو صندلی چوبیه ی رو بروییه من نشسته باشی
بعد لیوانتو که بردی طرف لبات یهو یادت بیفته
سرتو بلند کنی که حرف بزنی ، ببینی من نیستم
رفتم تو لیوانت
خودمو غرق کردم
مثله همیشه

Posted by: yas. @ 9:24 AM

Monday, February 20, 2006  

برین اونور ، برین اونور تر جون مادرتون ، این قایق لعنتی کج می شه
آها ، حالا زیادش نکنین ، بهتر شد ، دالا تو بیا اینطرف ، سبکی ، وزنی نمی گیری ، یه قوطی ویسکی هم بنداز
اوه اوه مواظب باش چی کار داری می کنی ، یه تیکه سنگ بنداز جای ویسکیه الان تعادل این قایق قراضه بهم می خوره همه پرت می شیم توی آب
خوب مرسی ، تو ، ریشو قرمزه ، بیا یه کم اینطرف تر ، داری کجش می کنی طرف خودت ، شما ها نمی خواین ویسکی بخورین ؟ بیا ، این شات سوممه ها
دالا ، بیا این ویسکیو بگیر ، اوه اوه چقدر یهو کج شد این قایقه ، گرفتی دالا ؟ ا چرا انداختیش بیرون ؟ یعنی می گم چرا نگرفتیش ؟ برو ورش دار دیگه افتاده اونجا ، هی دالا این یکیو بگیر ، اوه اوه ببین چقدر اینجا کج شده
تو چرا اون گوشه نشستی ؟ برو اونور تر داره کج می شه ، دالا ، دالا با توئم می گم بیا بغل من ، اینا رو بی خیال ، این شات چندمه ؟
اوه بچه ها مثینکه داریم میفتیم ، ویسکی ها رو ور دارین ، ده بددوئین لامصصبا چرا خشکتون زده می گم ویسکیا رو جمع کنین
دالا می گم یه دقیقه بیا اینجا ... اه ول کن این تعادل مسخره رو می گم بیا اینجا پیش من تو که وزنی نداری
بچه ها ویسکی ها رو جمو جور کنین من دارم می رم پایین ، اینم شات آخره دالا ، بوس
شلپ

Posted by: yas. @ 6:45 AM

Sunday, February 19, 2006  

داشتم فکر می کردم
یهو صداشو بلند کرد و شروع کرد به داد زدن
رومو که بر گردوندم دیدم داره می رو تو زمین
. ترسیدم

Posted by: yas. @ 5:05 AM

Thursday, February 16, 2006  

زندگیه من و تورو عشق است که چشمونو رو همه چی می بندیم و سیگار می کشیم
زندگیه منو تو رو عشق است که وقتی حرف از اجتماع میاد می خندیم چون همیشه ازش جدا بودیم
من و تویی که وقتی یه جای کارمون گیر می کنه به خود خواهی هامون پناه می یاریم و پوزخند می زنیم و همه چیزو رد می کنیم
منو و تویی که انقدر فکر می کنیم ، انقدر فلسفه می بافیم که دیگه جایی برای طناب بازی نمی مونه
زندگیه من و تویی که انقدر رفتیم و انقدر فکر کردیم و انقدر ساختیم و انقدر انقدر انقدر انقدر
من و تویی که همیشه حس می کنیم و حسمونو تو خودمون قایم می کنیم ، خودمونم تو زندگیمون
من و تویی که به هم لبخند می زنیم و از کنار هم رد می شیم

Posted by: yas. @ 3:42 AM

Wednesday, February 08, 2006  

آدمهایی که نمی خندند
آدم هایی که کم می خندند
آدم هایی که همیشه می خندند
روی پیاده رو های خیابان ولیعصر راه می روند
به هم تنه می زنند
پاهایشان گلی می شود
و به خانه هایشان می رسند
آدمهایی که نمی خندند
آدم هایی که کم می خندند
آدم هایی که همیشه می خندند
با هم به تختواب می روند
چشم هایشان را می بندند
و می خوابند
همه چیز آرام است
آرام و خاموش و تنها
کنار تنهاییه آدم هایی که نمی خندند
آدم هایی که کم می خندند
و آدم هایی که همیشه می خندند

Posted by: yas. @ 1:12 AM

Monday, February 06, 2006  

هوا اینجا کمی سرده
من یه کم خستم
یه کم سیگار دود می کنم
و یه کم فکرای به نتیجه رسیده و نرسیده رو مرور می کنم
تقریبا می دونم که نمی تونم از پراکندگیه فکر هام چیزی کم کنم ، دارم سعی می کنم
که یه کم آرومشون کنم
فکر های من میل واکنش پذیریه بالایی دارن
حرف های کلیشه ای ای وجود دارن که بار ها و بار ها تکرار می شن
و من بار ها و بار ها محبور می شم بگم که کلمه ها نمی تونن به جای من حرف بزنن
و بار ها و بار ها فکر کنم که چقدر تکراری می شم وقتی این حرف رو می زنم
-
تفنگتو بذار رو دهنت
مزه مزه کن سرشو
ترشیه باروتشو
بعد آروم و با احترام تمام بیرون بیارش
بذارش اون گوشه
و خوب نگاه کن
چیزی رو که چند دقیقه پیش می تونسته نفس هاتو قطع کنه و الان داره زیر نفس هات گرم می شه
-
لب هایم گاهی شیرین اند
گاهی تلخ
گاهی هم گس
-مثل خرمالو های سیاه-
وقتی تو را می بوسند
-
دیوانه اند
صداي بوق ماشينها
و اين بوق اشغال لعنتي
و چتر پاره پاره اي که در دست دارم
دیوانه اند
اين نفس نفس هاي من
به دنبال تيک تاک هاي ساعتي
که پشت سرت جا گذاشته اي

Posted by: yas. @ 7:49 AM
 



links:

absurd
malasema
4004bc
benahayat
daydad

blind
sanaz
funk
anti-ideal
maktoob
zehne solb
Shahrzad
unbelievable
xak
minimal



Free Hit Counters
Free Hit Counters