[ پنجاه سال ] | ||
|
یکی یکی از روی پله ها می پره می رسه اون پایین . کنار هزار تا جسد تیکه پاره ی آدم ها یه آدم دیگه اون بالا چشماشو می بنده و می پره، از بالای پله ها ، همشون ، از بلند ترین نقطه و جسد قرمز رنگش که تو اصطکاک با هوا سوخته با صدای "تلپ" روی کپه ی کنار دست اون آدمه می افته که دهنش از ابهت جهان باز مونده
|
:ARCHIVE
absurd |