[ پنجاه سال ] | ||
|
صدای نفس هاشو می شنیدم سکوت بود، سکون بود صدای قلبشو می شنیدم با قلب من ضد ضرب می زد کوه ها ریحتند از بوم بوم قلبش صدای سنگ ها اضافه شد و تریلی ها و ماشین های شهر داری و فریاد مهندس ها برای بازسازی غار ما و جاده ی خودشان، آدم های لعنتی اون مجبور شد صدای قلبشو کم کنه تا کوه ها دیگه ریزش نکنن و من به مهندس ها و آدم ها و رانندی های تریلی فحش بدم
|
:ARCHIVE
absurd |