[ پنجاه سال ] | ||
|
همشونو بریز دور زندگیت و خودت، آینه ان . یه آینه که هر کدوم یه تصویر درست می کنن ، و هر تصویر آینه ی بعدی می شه ، و همین طور عمیق تر می شه دارم تو خودم فرو می رم بچه هه امروز زهرشو ریخت . گف رو ماشین خط می اندازم . برگشتیم ، اومد گفت ببین خط ننداختم، شوخی کردم باهات ، یه پولی بده... فال داشت . ازش فال خریدم . خونه که رسیدیم ، دیدیم پشت ماشین یه خطه یه خط از نفرت بعد ، فکرشو کردم ، که اگه من نبودم ، یه مرده ی عقده یی بود اون مرده ی عقده یی بر می گشت ، بچه هه رو می زد ، فالاش می ریخت رو زمین ، فالاشم لگت می کرد ، تخمشم نبود دارم تو خودم فرو می رم مثله چی وقتی حتی نمی دونیم حقیقت چیه ... معنی دنیا ها رو نمی فهمیم ، فقط جسممون رو می بینیم و چیزی که بتونیم ببوسیمش ، و بقیه برامون اسم رویا رو دارن وقتی حقیقت رویا ها و دنیا های دیگه برامون ... بی معنیه نمی دونم شاید اگر ندونیم بهتره . اگه فقط زندگی کنیم ، ندونیم و زندگی کنیم، و هیچ وقت هم زندگی نمی کنیم دلیل اینکه دارم اینا رو می نویسم ، اینه که دارم تو خودم فرو می رم فکرشو می کنم بعشی وقتا ، فاصله تا خدا ، فقط یه صلواته ، یا یه لحظه ول کردن ولی وقتی خدا بیاد ، ولی تو جلوش وایسی ، بگی عاشقتم ، ولی نمی خوام بهم وارد شی ، اونقت جلوت وای می سته اونوقت شیطان میاد وسط . تو تو اوجه حس قرار می گیری . تو اوجه دونستن من می دونم ، که واستادن جلوی خدا ، خیلی سخت تر از اونه که بهش ایمان داشته باشیم و همیشه تسلیم باشیم واستادن جلو خدا ، قدرت می ده . دانایی می ده . قدرت می ده وایسادن جلو خدا ، دیوانه وار عاشقت می کنه دارم تو خودم فرو می رم می شه برای چند دقیقه از زندگی بیرون اومد همه چیز رو نگاه کرد و بعد در خود فرو رفت
|
:ARCHIVE
absurd |