[ پنجاه سال ] | ||
|
چشماش رو از نور های رنگی ای که سالن رو پر کرده بود، نیمه باز نگه داشته بود صدای بوم بومه آهنگ ... "نمره ی بیسته کلاسو نمی خوا..." دستی به موهاش کشید، و با هیجان بیشتری پاهای ظریفشو حرکت داد پسر دستش رو گرفت و خواست برای باره پنجم بچرخونتش، سر گیجه داشت بد بختش می کرد امشب هم ، همه ی چشمای پارتی، غریبه بودند مثله همه ی شب ها ، و همه ی مرد ها آروم روی صندلیه ی حصیریه گوشه ی سالن می شینه، صورتشو با دستاش می پوشونه، چند ثانیه تنهایی براش حرومه، پسری کنار "دستش می شینه، با چشمای سرخ و پف کردش و لحنی کش دار، لیوانو می ذاره رو لبای دختر و می گه " خوششششششگلی ... بخور خسته و دردناک باید برای فردا شب آماده شه باید همه ی پارتی ها رو بگرده همه ی چشم ها رو ببینه خود کشی هم بهش حرام شده باید بگرده ، بگرده روی پوستش، یه "م" توی یه دایره ی باز، حک می کنه به خونش خیره می شه و می خوابه
|
:ARCHIVE
absurd |