[ پنجاه سال ] | ||
|
بی شرف ها آمدند ، چشمانش را دزدیدند و فرار کردند من تو حیاط بودم ، صدای پاهایشان را شنیدم ، بعد صدای جیغ های ماهی قرمزه را تا خودم را بالا رساندم دیدم تمام آبش قرمز شده چشم هایش را هم در آورده بودند بی شرف ها حتی نماندند سهم من را بدهند حداقل یکیشان سهم من بود
|
:ARCHIVE
absurd |