[ پنجاه سال ] | ||
|
ترس جلویم را می گیرد ترس یک ضربدر قرمز روی در زده ترس از آن ضربدر قرمز پاهایم را می لرزاند و مرا باز می گرداند - به واقعیت ها چنگ می زنیم به همه ی چیز هایی که وجود دارند به رابطه ها چنگ می زنیم به فکر هایمان در حلقه ی واقعیت ها چنگ می زنیم جنسمان وجود است ، وجود نداشته ها را درک نمی کنیم - حتی همینها هم وجود دارند ، می بینی ؟ - چند لحظه بعد صدای بوق ماشین پشتی ، و نور بالایی که در آینه افتاده او را به خود می آورد بی ام و ی پشت سری راهنما کورسی می زند جوابش را با یک راهنما ی چپ و یک راهنما ی راست پشت سر هم ، می دهد بعد ، پای را روش گاز می گذارد و از ماشین های جلویی سبقت می گیرد
|
:ARCHIVE
absurd |