[ پنجاه سال ]

 [ پنجاه سال ]

 
 



Thursday, July 14, 2005  

حاله ی محوی از آن دور ها معلوم است
به طرفم می آید
سیگار اول را تمام کرده ام ، زیر پایم خاموشش می کنم
حاله به من نزدیک تر می شود ، و صورتی که به سیاهی می زند نمایان می شود
پک اول را به سیگار بعدی می زنم
نزدیک تر شده ، دیگر نمی توان حاله نامیدش ، دستهای استخوانیش ، بدن لاغرش ، پوسته سیاهش و چشمان بی نهایت بزرگش را تشخیص می دهم
دستم موقع روشن گردن این یکی سیگار ، کمی می لرزد
حالا کاملا نزدیک است ، انقدر نزدیک که می توانم خط های صورتش ، استخوان روی گردنش ، و ذره های چشم هایش را ببینم
سراپا می لرزم
سیگارم را تقریبا گاز گرفته ام
پهلو به پهلویم رسیده ، و ، می گذرد
چشمانم را باز می کنم ، چیزی رو برویم نیست
سیگارم تمام شده ، روی زمین می اندازمش
می خواهم با پایم خاموش کنم ، که دادم هوا می رود
کفش هایم انگار گم شده اند

Posted by: yas. @ 7:53 AM
 



links:

absurd
malasema
4004bc
benahayat
daydad

blind
sanaz
funk
anti-ideal
maktoob
zehne solb
Shahrzad
unbelievable
xak
minimal



Free Hit Counters
Free Hit Counters