[ پنجاه سال ]

 [ پنجاه سال ]

 
 



Thursday, August 11, 2005  

راسو جلو در خانه اش ایستاده بود . نگاهش به قفل های سیاه روی درش افتاد ، دره چوبی و قشنگش نم گرفته بود . از داخل خانه صدای موزیک سنگینی می آمد و گاهی صدای صدای آرام و سفت آدم هایی که نمی شناختشان ، یا شاید فراموششان کرده بود
دستهایش یخ کرده و کبود شده بود . راسو همان لباسی تنش بود که وقتی در خانه را بسته بود و رفته بود تنش کرده بود ، لباس آن موقع نوی نو بود ، یعنی قشنگ ترین لباسی بود که داشت ، ولی حالا
حالا جلوی درش ایستاده بود و صداهای خفه ی داخل خانه اش او را بیشتر به سمت خانه اش حمل می کرد
نه آنجاها خبری هم نبود ،الان می توانست جلوی همه ی آنهایی که نرفتنش را می خواستند بایستد و بگوید اشتباه کرده ، قوی تر شده بود قوی تر از وقتی که مخالفت می کرد
راسو یک دستش را فشار داد و با دست دیگرش قفل آهنی را گرفت و چند بار بر در کوبید
چند لحظه بعد دخترکی با پیراهن چرمیه قرمز و موهای زیتونی در را باز کرد

Posted by: yas. @ 6:39 AM
 



links:

absurd
malasema
4004bc
benahayat
daydad

blind
sanaz
funk
anti-ideal
maktoob
zehne solb
Shahrzad
unbelievable
xak
minimal



Free Hit Counters
Free Hit Counters