[ پنجاه سال ] | ||
|
لیوان های بر عکسمان را بر می داریم لیوان من تیره تر است . می خندیم و پیچ و خم های ته لیوانمان را نگاه می کنیم بوی قهوه مستمان کرده جاهایمان را عوض می کنیم ، لیوان تو دست من ، لیوان من دست تو نگاه می کنیم ، مست می شویم ، می رقصیم خدمتکار پیر با دستان چروکیده اش لیوان ها را از روی میز بر می دارد و می شوید ما می رقصیم و نمی فهمیم که چقدر ساده راه هایمان عوض شد بوی قهوه مستمان کرده
|
:ARCHIVE
absurd |