[ پنجاه سال ] | ||
|
ساختمان های بلند سایه های بلندی هم درست می کنند. به عجله به طرف یکی از همین ساختمان ها می رود و زید لب شکر سازنده ی لعنتی این ساختمان ها را می گوید . این آفتاب هم اذیت کننده شده . این آفتاب لعنتی اذیت کننده شده . به زیر سا یه ی یکی از ساختمان های بلند پناه برده . قیر های کف خیابان شل تر از حالت عادی اند. ماشینی جلو پایش می ایستد . مرد 40 و خورده ای ساله ای که به ظاهر کارمند یک اداره ی دولتی است پشت فرمان نشسته . به تندی در را باز می کند. دستگیره خیلی داغ بوده به حدی که بعد از باز کردن دستش را نگاه می کند که ذوب شده ی آهن و پلاتین به دستش نچسپیده باشد . راننده سر صجبت را باز می کند . بله بله هوای خیلی گرمی شده . خیر من هم نمی دانم . بله خبر رسیده بود که هوا گرم می شود . هواشناسان چند وقت پیش گفته بودند . بله پیاده می شوم . خدافظ هوای خانه قابل تحمل تر است . کولر را روشن می کند . چشمهایش روی هم می افتد و به خواب می رود
|
:ARCHIVE
absurd |