[ پنجاه سال ]

 [ پنجاه سال ]

 
 



Thursday, October 06, 2005  

همشونو صدا می کنم . دونه دونه تو صف قرارشون می دم
خودم یه لباس بلند سیاه می پوشم . موهامم می بندم
از جلوشون رد می شم
خوب نگاهشون می کنم . می گم ببینین ، تماشا کنین ، این منم
می گم هر چقدر می خواین بهم زل بزنین . راه می رم، با همون لباس گشاد و سیاه و بلندم
بعد ، پشت سرم یه سری کاغذ ریخته . رو دیوار اونجا هم کلی نقاشی هست
می گم ببینین ، همه ی اینا رو نگاه کنین ، همشونو پاره کنین ، همشونو بسوزونین ، خودم هم وا میستم نگاه می کنم . تک تک کاراشونو ، حرکت هاشونو
می بینم به جون نقاشیام می افتن . می بینم سعی می کنن لباسمو بالا بزنن . می بینم نگاهاشونو ، دستاشونو ، چشماشون
بعد آروم می رم بیرون . درو می بندم

Posted by: yas. @ 9:49 AM
 



links:

absurd
malasema
4004bc
benahayat
daydad

blind
sanaz
funk
anti-ideal
maktoob
zehne solb
Shahrzad
unbelievable
xak
minimal



Free Hit Counters
Free Hit Counters