[ پنجاه سال ]

 [ پنجاه سال ]

 
 



Saturday, October 15, 2005  

پایه های طلائیه میز تکان تکان می خورند ، از هم جدا می شوند ، میز پایین می افتد . لیوان آب روی آن کج می شود ، آبش روی زمین می ریزد . از روی پرز های فرش حرکت می کند ، از میان گل های زرد و سیاه فرش می گذرد ؛ و کمی آنطرف تر با مایع قرمز رنگی که هنوز نم ناک است مخلوط می شود ، رنگی مایل به صورتی پیدا می کند و راه خود را ادامه می دهد ، تا وقتی که به طور کامل میان پرز های فرش محو شود
-
کمی آنطرف تر کسی می رقصد . با صدای سکوت ، صدای نفش های خودش . رقصی شبیه والس خیلی تند . چند وقت یکبار نگاهی از در باز ، به بیرون می اندازد . شب سورمه ای است ، شب مهتابی است ، شب همیشه همینجوری بوده و هست. پاهایش را روی زمین می کوبد و با تلاش غیر مستقیمی ، تمرکز چشمانش را از نقطه ای نا معلوم از بین نمی برد
-
نفس ها و قلب ها در هم مخلوط شده اند
نوری سو سو می زند و خاموش می شود

Posted by: yas. @ 9:19 AM
 



links:

absurd
malasema
4004bc
benahayat
daydad

blind
sanaz
funk
anti-ideal
maktoob
zehne solb
Shahrzad
unbelievable
xak
minimal



Free Hit Counters
Free Hit Counters