[ پنجاه سال ] | ||
|
صدایی وحشیانه ، سکوت قبرستان را می شکند . بنگ ... بنگ بنگ بنگ شات گان اش را روی یکی از قبر های چند متر آنطرف تر پرت میکند . به خون غلیظی که از بدن بیرون می ریزد خیره شده ، بی اختیار ناخن هایش را بر کف دستش فشار می دهد . آهسته دستش را به طرف صورت می برد . روی پلک های داغ قرار می دهد ، دستش را به لب می برد ، بعد آرام آرام دور می شود سکوت قبرستان او و لب های قرمز رنگش را در بر گرفته . چشم هایش بسته اند . آرام آرام راه می رود ، روی قبر ها ، میان قبر ها روی زندگی ، پشت زندگی ، این طرف جاده ؟ دستت را بالا نبر . جاده یک طرفه است ... دو طرفه است . سه طرفه است . چهار طرفه است . پنج طرفه است - صدایی سکوت قبرستان را شکست . بنگ ... بنگ بنگ بنگ. اول دست ها به زمین بر خورد پیدا کرد . بعد ، پشت پاها ، کمر ، سر.بعد ، دست ها و گودی کمر و زانو ها ، به آرامی روی زمین ته نشین شدند .صدای نفس های منقطع کسی از بالا به گوش می رسد به چشم ها نگاه می کند . چشم ها آخرین اثرات احساس را از خود پاک کرده اند . برقی خاموش از نور ماه در آنها به چشم می خورد . نور ماه ؟ چند روزیست خورشید را گم کرده اند بعد ، دور می شود . دور می شود ، و آرام آرام در افق محو می شود . قطره های خون لخته می شوند ، رنگشان مایل به قهوه ای می شود ، خشک می شوند ، رو به سیاهی می روند ، و تمام می شوند تمام شدن قطره ها ، تمام شدن بدنی روی زمین ، تمام شدن نور ماه ، جاده یک طرفه است . دو طرفه است . سه طرفه است . چهار طرفه است . پنج طرفه است
|
:ARCHIVE
absurd |