[ پنجاه سال ] | ||
|
وحشی بازی در نیار [ مونیتورم روی هوا خورد می شود] شیشه هاش میره تو دستت [گوشی موبایلم با دیوار بر خورد می کند ، از وسط نصف می شود و روی زمین می افتد] وای یه کم آروم باش [ویولنم را از دسته گفته ، سیم هایش را یکی یکی پاره می کند] نمی خوای تمومش کنی ؟ [پاکت سیگار را بر می دارد . سیگار هایش را خالی می کند .پاکت را در دهانش می گذارد و کاغذش را می جود] داری عصبانیم می کنی . تمومش کن . باشه ؟ [آرام روی میز شکسته ام می شیند و در چشم هایم زل می زند] ببین اینجا رو به چه روزی در آوردی بچه [پوزخند می زند] بیا کمک کن اینجا رو جمعو جور کنیم [دست های کوچکش را دور گردنم حلقه می کند . بوسه ای روی گونه ام می زند ، بعد بلند بلند می خندد] مرسی [جارو برقی را روشن می کند ، و سعی می کند شیشه خورده ها را جمع و جور کند] پاکت سیگار خیس و مچاله شده را بر می دارم . بوسه ای بر آن می زنم و آرام در جیبم قایمش می کنم
|
:ARCHIVE
absurd |