[ پنجاه سال ]

 [ پنجاه سال ]

 
 



Monday, October 31, 2005  

با صدای جیغی از خواب می پرم . فورا خود را به اتاقش می رسانم. لخت وسط اتاق ایستاده ، با چشم های وحشت زده جیغ می زند . نگاهم به دو لکه ی سیاه روی سینه هایش می افتد . جلو تر که می روم ، دو زالوی سرخ تیره رنگ را چسپیده به سینه هایش می بینم. وحشت سر جایم خشکم می کند. بعد صدای جیغ ممتدش است که مرا به خود می آورد . سعی می کنم آرامش کنم. وادارش می کنم دراز بکشد. بعد سعی می کنم دو زالو را از سینه هایش بکنم . اشکش راه افتاده . زالو هاجدا نمی شوند
بدن لرزان دخترک با آن زالو های زشت و بد قیافه در دستانم است . ترسیده ام . ناگهان مثل برق گرفته ها می پرد . جلوی آینه اش می رود . چنگ محکمی بر سینه اش می زند . زالو ها میان گوشت و خون از بدنش جدا می شوند . مبهوت مانده ام .گریه اش به هوا رفته . به صورت من نگاهی حاکی از نفرت می اندازد ، بعد در را پشت سرش می کوبد و خارج می شود
لکه های خیس خون جای پاهایش اند

Posted by: yas. @ 8:34 AM
 



links:

absurd
malasema
4004bc
benahayat
daydad

blind
sanaz
funk
anti-ideal
maktoob
zehne solb
Shahrzad
unbelievable
xak
minimal



Free Hit Counters
Free Hit Counters