[ پنجاه سال ]

 [ پنجاه سال ]

 
 



Wednesday, November 16, 2005  

هیچ اتفاقی نیفتاده بود
غروب بود ، هوا تاریک شده بود ، من هم همینجا نشسته بودم
که گفتم بیایم و
یک پست به اسمت بزنم
که بعضی وقت ها که دلم تنگ می شود ، یادت بیفتم
در واقع ... هیج اتفاقی نیفتاده بود
به جز اینکه لای پنجره ام باز بود ، سرد بود ، و من مجبور شدم خودم را گلوله کنم
دستم را دور تنم دایره کنم
و مجبور شدم یک دستی تایپ کنم
گاهی اوقات حس می کنم چقدر به پایان زندگی ام نزدیک شده ام
بعد می بینم بدون خداحافظی رفتن خوب نیست
از همین پنجره بیرون می روم و شروع می کنم با دونه دونه ی آدم ها خداحافظی کردن
آدم ها که تمام می شوند ، حس های نوستالوژیکم قلمبه می شود
من را بر می گرداند ، از پنجره ام داخل می پرم
را روشن می کنم archive ه again
و شروع می کنم به تایپ کردن یک پست برای تو
به اسم تو

Posted by: yas. @ 6:31 AM
 



links:

absurd
malasema
4004bc
benahayat
daydad

blind
sanaz
funk
anti-ideal
maktoob
zehne solb
Shahrzad
unbelievable
xak
minimal



Free Hit Counters
Free Hit Counters