[ پنجاه سال ] | ||
|
سومین چشم چند روز پیش از بدنم بیرون زد از آن روز همه چیز را ایکس^دو می بینم گاهی اوقات خیلی بالا می روم ، و گاهی اوقات خیلی پایین می آیم حس می کنم تجزیه شده ام همین - بعضی وقت ها وقتی باد می زند ، بلند می شوم که پنجره را ببینم نگاهم که بی دیوار رو برویی می افتد ، از خود بی خود می شوم خودم را پرت می کنم پایین و با چشم سومم سقوطم را تماشا می کنم لذتی دارد - نمی دانم ذره های ریز تر من چه چیز هایی هستند هیچ جای تعجبی نیست که چرا رنگ ها را نمی فهمم به واحدی در درون خودم رسیده ام واحدی که دیگر اجزایم را کور کرده - هم آغوشی ام با خودم بود ، که این ها بوجود آورد چشم سومی از من بیرون زده همه چیز را می بینم ، و هیچ چیز نمی بینم شاید باور نکنید تجزیه شده ام
|
:ARCHIVE
absurd |