[ پنجاه سال ] | ||
|
انگار دارم تو ذره های هوا ، دنبال یه ذره ی علامت گذاری شده می گردم رو بروم بی نهایتی از همین ذره های به ظاهر خالیه و من چشم هامو می بینم که با کنجکاویه خاصی این ذره ها رو می گردن انگار منتظر اینن که یه چیزی هو بیرون بزنه و بگه هی ، امشب پارتی دارم ، میای ؟ - پاهام رو حس می کنم . وقتی خیلی ساده ایستادم ، رو دو تا پنجه قبل از یه شیرجه تو یه وان آب داغ می بینم که پاهام چسپیدن به زمین بعد یهو ، آروم و بی سر صدا جدا می شن انگار تو لحظه ی جدا شدن دارن ذره ذره ی کاشی های زیر پامو بوسه می زنن و من بی تفاوت تو آب می پرم شلپ - بعد فکر می کنم بی تفاوتی یه روزی کار دستم می ده همون موقع یه قلوپ آب داغ می ره تو گلوم وبعد تو شکمم و من می فهمم خیلی بیشتر از اون چیزی که فکر می کردم همه چیزو نگاه می کنم مثلا همین الان که دنبال بوسه های زمین کف پام می گردم میخندم و چشمامو می بندم چون آب داغ حسابی می سوزونتشون
|
:ARCHIVE
absurd |