[ پنجاه سال ]

 [ پنجاه سال ]

 
 



Tuesday, March 21, 2006  

اول که کلي طول کشيد جمشون کنم
آنجلو رفته بود بيرون
فيبي و آلفردو تو اتاق زير شيرووني قايم شده بودن
بنيکي هم معلوم نبود کجا غيبش زده و وقتي پيداش کردم تو راهرو بود
ليوانارو چيدا بودم وسط سالن
چند دقيقه اي منتظرشون شدم ولي ديدم نيومدن
به هر حال ، بنيکي کنار من نشست
آنجلو و فيبي کنار هم
آلفردو رو هم گذاشتيم مسئول ليوانا و دومينو ها
ليوانارو پر کرد و دومينو ها رو ريخت وسط
تا صبح داشتيم مي چيديمشون
آنجلو خيلي مست کرده بود اما خوب مواظب بود - انصافا يه دونشونم نريخت
بنيکي هم که مثل هميشه محشر کار مي کرد
فرياد آلفردو مارو به خودمون آورد
چشماي هممون تقريبا رو هم بود حتي کامل چيز يکه ساخته بوديمو نمي ديديم
آلفردو گفت نوشيدني ها و دومينو ها تموم شد
بنيکي آلفردو رو بغل کرد و من فيبي رو
بعد هممون
کنار دومينوي کامکل شدمون ، تا ظهر فردا خوابيديم

Posted by: yas. @ 1:02 AM
 



links:

absurd
malasema
4004bc
benahayat
daydad

blind
sanaz
funk
anti-ideal
maktoob
zehne solb
Shahrzad
unbelievable
xak
minimal



Free Hit Counters
Free Hit Counters