[ پنجاه سال ] | ||
|
از پنجره باد سرد می زنه تو . می رسه به دستای من . یخ می زنن و می رن تو جیبام چند دقیقه ایه که به پرده ها خیره شدم موج می خورن و بالا پایین می رن وفکر های منو هم با خودشون بالا پایین می برن باد که شدید تر می شه فکرای من هم به اوج می رن و به پنجره ی باز می رسن و پرده ها رو رو تن خودشون حس می کنن بعد می افتن پایین بوم
|
:ARCHIVE
absurd |